دلتنگی های آوا

من اینگونه ام

دلتنگی های آوا

من اینگونه ام

دلتنگی های من ۷

تنهایی های آوا 7

 

من هنوز فراز عمه نازی و یه عالمه دوست داشتم و هرچی می گذشت می دیدم بین فراز من و فراز عمه هیچ شباهتی نیست، فراز من خیلی هم بد نبود اما من حتی بعد از 5_6 ماه نتونستم یه کم فراز خودمو دوست داشته باشم !! تا اینکه تو یه روز بهاری فراز بهم گفت می خواد بره.... کجا؟! نمی دونم... گفت با باباش حسابی دعواش شده و حالا دیگه وقت جدا شدن از اوناس.. گفت نمی تونه تکیه گاه خوبی برای من باشه..

همه ی اینا رو کی گفت؟ درست زمانی که به خاطر اون من قضیه ی دوستیمونو به مامان گفته بودم و داشتم ذهن مامان و برای خواستگاری آماده می کردم.. هنوز برام زود بود اما می خواستم بیان تا من بتونم یه جوری از فکر فراز عمه بیرون بیام.

فراز من رفت و این یعنی اینکه من حسابی جلوی مامان ضایع شدم !! من بهش عادت کرده بودم. هرچی ازش خواستم بمونه و یه فکر دیگه بکنه نشد که نشد !! یعنی نموند... رفت و من و تنها گذاشت.. همون موقع بود که تازه فهمیدمیه عالمه فرازم و دوست دارم !! آره دوستش داشتم اما ...

من اون سال کنکوری بودم.اما فکر فراز ولم نمی کرد و نمی ذاشت من درس بخونم... بیشترین چیزی که اذیتم کرد خبری بود که تو ظهر یه یکشنبه ی بهاری از مامان شنیدم...

- راستی آوا امروز عمه نازی زنگ زد

- خوب؟! ( خیلی خوشحال شدم.. گفتم بالاخره فهمیدن که من فرازو خیلی دوست دارم ...!)

- گفت پنجشنبه ی دیگه جشن عقد فراز...

 

کل تنم یهو یه تکه آتیش شد و شنیدم که زبونم پرسید:

 

- ااااا ... فراز؟! با کی؟!

- نمی دونم. دختره غریبس...

 

مامان که حرفاش تموم شد من اومدم تو اتاقم و یه دل سیر گریه کردم.. دیگه حتی نمی تونستم به فراز فکر کنم... فراز خودم کجاس؟! چی کار می کنه؟ وای آوای طفلی......

  عذاب آورترین روزم همون روز بود.. من نرفتم و درس و بهانه کردم... اما درس نخوندم. فقط از خدا خواستم خوشبخت بشن و این دوست داشتن مسخره که داشت دیوونم می کرد و نابود کنه و یه کاری کنه فراز خودم برگرده وغافل بودم از اینکه 3 هفته ی دیگه، درست بعد از امتحان کنکورم جشن عقد فراز خودمه !!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد